1395

عصری پدر کوشان از بندر عباس زنگ زده میگه دخترم می‌دونم دریا دوست داری حتا میدونم عاشق خریدی، زنگ زدم که بگم توی قدم هایی که به سمت ساحل یا بازار برداشتم به یادت بودم. و کلی برام از خاطرات راه و کمپ کردنشون و پشه های ساحل گفته :)) آخرشم گفت از اینکه وقتت و گرفتم و بهم گوش دادی لذت بردم :)) بامزه ی من ❤️ 1395...

از اونایی که شل دست میدن و شل بغل میکنن بدم میاد ! بغل باید قشنگ یه ۱۰ ثانیه طول بکشه و سفت و محکم باشه که همه دوری ها و دلتنگی هارو بشوره ببره 1395...

درسته که جمعه ها دلگیره، ولی می ارزه به موکا و باقلوا گرفتن از اون دکه کوچولوی سر کوچه و نوشیدنش توی سرمای دی ماه ❤️

+ با صاحب دکه یه گپ کوچولو زدم. پسر با عرضه ای به نظر میاد. واقعا کاش کارش بگیره و کلی موفق بشه. گناه دارن جوون هامون بوخودا :)

به مرحله ای رسیدم که قهوه نمی‌خورم سردرد میگیرم به به 1395...

ما امسال چون پدر بزرگم فوت شدن ، خونه ی عمه ها و کلا هیچکس نرفتیم واسه عید دیدنی و بنابراین تعطیلات خود را چگونه گذراندم ؟ قهوه ، فیلم ، کتاب ! قهوه ، فیلم ، پیاده روی ! قهوه ، زبان ، پیاده روی:)))) حالا تا ۱۳ ام تعطیلیم و همین منوال ادامه داره انقد فیلم دیدم خفههه شدم :)))

# عصر پیاده رفتم گاوازنگ و مث صگگگ سردم شد و الان گلوم درد می‌کنه:(( دوتا کوریزان پشت سر هم خوردم و امیدوارم بهتر بشم. 1395...

و بله اینجانب سرما خوردم 1395...